كوشاكوشا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

كوشا فرشته تكرار نشدني زندگي ما

تمام ناتمام من با تو تمام می شود...

     بالاخره انتظار تمام می شود و فردا روی ماهت رو می بینم ... فردا می بویمت و عاشقانه در آغوش می گیرمت... درست تا دیروز (2 روز قبل از زایمان) ساعت 5 بعد از ظهر سر کار رفتم و دقیقا تا همین دیروز با وجود تمام نگرانیهای مامان و بابا و خاله و داعی و علی الخصوص مادر بزرگم رانندگی کردم... امروز تا ساعت 10 صبح راحت خوابیدم و ساعت 12 هم برای خودم کباب خوشمزه درست کردم و خوردم چون از ساعت 12 به بعد دیگه نباید چیزی به جزء مایعات می خوردم تا شب ساعت 7 که مامان جونم یه سوپ خوشمزه برام درست کرده بود و آخرین غذا را با گل پسری خوردم بابا حمید هم بهش ناخونک زد... ساعت 5 هم وقت آتلیه داشتیم و با بابا حمید مهربون رفتیم و کلی عکس گرفتی...
22 ارديبهشت 1390

برای هم نفس زندگیم

     امروز فقط و فقط و فقط  برای تو می نویسم حمید عزیزم به بهانه پنجمین سالگرد ازدواجمان ... به بهانه آخرین روزهای زندگی دو نفره مان.                                                          برای تو که بهترینی ... برای تو که خوبی و مهربان... برای تو که آرامی و متین... برای تو که عاشقانه دوستت دارم . برای تو که همیشه تکیه گاهم ه...
14 ارديبهشت 1390

آخرین ویزیت دکتر

     امروز برای آخرین ویزیت به مطب دکتر سمیعی رفتم.قبل از رفتن فکر می کردم باید هفته دیگه و همینطور روز قبل از زایمان هم به مطب مراجعه کنم ولی دکتر سمیعی گفتند نیازی نیست و همه چی خوبه... ازم در مورد انتخاب روز زایمان بین 22 و 23 اردیبهشت پرسید و من جمعه 23 رو انتخاب کردم... (با اجازه آقا کوشا) وقتی دکتر نامه معرفی به پذیرش بیمارستان رو بدستم داد؛ تمام وجودم لرزید؛یه چیزی تو وجودم یهو ریخت پایین؛هنوز باورم نمی شه که دارم واقعا مامان میشم؛ باورم نمی شه که قراره موجودی رو که 9 ماه لحظه به لحظه با من بوده و دیگه شده جزئی از وجود خودم از من جدا بشه... باورش سخته که دیگه می تونم تو آغوش بگیرم کودکی رو که عاشقانه می پرستم...
6 ارديبهشت 1390

تعریفی زیبا از خدا... برای پسرم کوشا

     این مطلب تعریفی زیبا و ساده از خداونده . من وقتیکه این مطلب رو خوندم دلم لرزید حتما این اتفاق برای تو هم  می افته پسرم . خداوند آنقدر مهربانه، رحمت و بخشش ذات اوست که می بینیم بر خلاف دیده نشدن ظاهری و مادیش طبق این نوشته و طبق تجربه های خود من با دل و قلب دیده میشه ، احساس میشه با ما صحبت میکنه . تعریفی زیبا از خداوند از زبان ملاصدرا خداوند بی نهايت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک ميشود و بقدر نياز تو فرود می آيد و بقدر آرزوی تو گسترده میشود و بقدر ايمان تو کارگشا ميشود و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريک ميشود و به قدر دل اميدواران گرم ميشود يتيمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می ...
1 ارديبهشت 1390

لحظه دیدار نزدیک است

لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز می لرزد دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ های نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل لحظه دیدار نزدیک است ...      هنوز تمام نشده دلتنگ این روزهای شیرین و تکرار نشدنی ام... می دانم بشدت دلتنگ تکانها و لگد زدنهای روز و شبت خواهم شد...حس می کنم هنوز به قدر کافی از لحظه لحظه های آن لذت نبرده ام...این روزهای آخر بارداری اندکی عجیب می گذرد برایم... این روزها کمی تند تند دلتنگ می شوم و منتظر بهانه ای تا در خفا اشک بریزم باران باران... وچقدر زود خواهد گذشت این پنج هفته باقیمانده... لحظه دیدار نزدیک است... و خداوند نگهبانمان با...
23 فروردين 1390

برای عاطفه عزیزم

     برای عاطفه... خواهر کوچک همیشه مهربان و تکرار نشدنی ام برای تو می نویسم اینبار عاطفه عزیزم به بهانه سالروز تولدت... برای توخواهر دوست داشتنی ام و یگانه خاله مهربان کوشا... برای تو که یادآور تمام خاطرات و احساسات خوب کودکی ام  هستی؛احساساتی که خاطره شان منحصر به من و تواست و دیگر هیچ... کودکی خوب تکرار نشدنی مان...خنده های یواشکی... قهر کردن هایمان یادت هست ؟به ساعتی تماما فراموش می شد. هنوزعاشق اون بستنی های یخی که خودمان درست می کردیم تا ظهر تابستانمان را کودکانه جشن بگیریم هستم... اینروزها که می بینم کمتر از من و حمید عزیزم نیست این لحظه لحظه شمردن هایت برای رسیدن کوچولوی مسافر عزیزمان عاشقانه تر د...
10 فروردين 1390

خدا و دیگر هیچ...

   پسرم کوشا؛  به دنبال خدا نگرد ..... خدا در بیابان های خالی از انسان نیست ...... خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ..... خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست .... خدا آنجا نیست .... به دنبالش نگرد. خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست. در قلبیست که برای تو می تپد .... خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد ... خدا آنجاست ....... خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست، در جمع عزیزترین هایت است ... خدا در دستی است که به یاری می گیری ... در قلبی است که شاد می کنی، در لبخندی است که به لب می نشانی ......... خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست .... لابلای کتاب های کهنه نیست .... ا...
5 فروردين 1390

شروع سالی دیگر

  سال نو مبارک      امسال آخرین سال تحویل دو نفره من و حمید عزیزم بود ... زیبا بود آخرین دو نفره مان به خاطرحضور معجزه ای که در راه داریم ... میدانم که با وجود تو لحظه لحظه زندگیمان زیبا و متبلور خواهد بود... کوشای عزیزم موقع تحویل سال بعد از خواندن دعای یا مقلب القلوب هر آنچه نیکی و خوبیست برایت از خدای مهربون طلب کردم ... توهم برای ما دعا کن ... سال نو مبارک کوچولوی سی و یک هفته ای  ما... و خداوند در این سال جدید مثل همیشه نگهبانمان باد... ...
1 فروردين 1390

این روز های آخر سال...

    همیشه عاشق روزهای آخر سالم عاشق اینکه برم تو خیابان و به شور و حال مردم برای خرید سال نو نگاه کنم  ... نگاه کنم به تنگای ماهی جلوی درب مغازها به ظرفای  سبزه وگلدانهای بنفش و صورتی سنبل ها ... نگاه کنم به ظرفهای بسته بندی شده سنجد و سمنو... نگاه کنم به صورت شاد بچه ها که فقط منتظرن سال تحویل بشه تا بتونن کفشای نو و لباسای نویی که خریدن رو بپوشن... عاشق چیدن سفره هفتسین ... عاشق این روزهای پر کار و پر از جنب و جوشم ...من عاشق روزهای آخر سالم... خدایا دعا می کنم امسال هم سالی مملو از سلامتی و شادی برای مردم سرزمینم و برای آنان که دوستشان دارم باشد... دعا می کنم لذت مادر شدن رو به تمام زنان سرزمینم که آ...
28 اسفند 1389