كوشاكوشا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

كوشا فرشته تكرار نشدني زندگي ما

سونوگرافی تعیین جنسیت

     کوچولوی دوست داشتنی ما, شما یه گل پسری که من و بابایی عاشقانه دوستت داریم. از سه هفته پیش برای امروز ساعت 5 بعد از ظهر مطب سونوگرافی دکتر فریور فرزانه وقت گرفته بودم که ببینیم شما عزیزی دل دخملی یا گل پسر ... مطب دکتر فرزانه مطب قشنگی بود با یه عالمه تابلو پروانه های خشک شده و چند تا تابلو عکس جنین در هفته های مختلف, کمی منتظر شدیم تا بالاخره نوبت ما شد هم من هم بابایی استرس داشتیم ...ززززیاد آقای دکتر یه دکتر خیلی جدی بود که اصلا حرف نمیزد ولی شنیده بودم جزء بهترین دکترهای سونوگرافیست ایرانه که کارشو خوب بلده و برای من هم همین مهم بود... وقتی روی تخت دراز کشیدم بابا حمید رو صندلی کنار تخت نشست و دستم رو ...
11 آذر 1390

تولد بابا حمید

     امروز روز تولد 35 سالگی بابا جونه....هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بعد از تعطیلی شرکت من و تو دوتایی دوتایی با هم دیگه رفتیم شیرینی فروشی لادن و یه کیک شکلاتی خوشمزه خریدیم بعد از گلفروشی روبروش یه دسته گل خوشگل هم گرفتیم و روی کارتش نوشتیم تولدت مبارک از طرف آتنا و نی نی چون هنوز نمیدونیم شما دخملی یا پسملی برای همین بهتون فعلا می گیم نی نی که اگر پسر بودی اسمتون با قطعیت میشه کوشا اما اگر دختر شدی هنوز نمیدونیم شاید بشه پارمین  اسم کوشا رو هم بابا حمید از سالها پیش انتخاب کرده فکر کنم قدمتش به 20 سال پیش می رسه؛ خلاصه بعد از خرید رفتیم خونه مامان بزرگت و جشن تولد بابایی رو اونجا همه با هم...
12 آبان 1390

یک روزگی کوشا

     وای که چه صبح قشنگیه امروز با اینکه آسمون آبی رنگه ولی دیشب حسایب باران باریده و بوی باران تمام بیمارستان رو پر کرده ... صبح خیلی زود قبل از اینکه بیدار بشم مهربان همسر آمده بود و چشامو که باز کردم صورت مهربونشو دیدم صورت مثل ماه پسرمم دیدم ،وقتی به صورتش نگاه می کنم وجودم می لرزه ... چقدر شیرینه... چقدر دوست داشتنیه... واقعا صورت زیبایی داره ...خدایا سپاسگزارم حدود ساعت 3 مرخص شدم و با همسری و پسرم و مامانم رفتیم خونه مامان اینا خاله مهربون کوشا تمام خونه را تزئین کرده بود و یه عالمه بادکنک به لوسترها و دیوارها زده بود و با ریسه های رنگی همه دیوارها را خوشگل کرده بود الحق که خیلی با سلیقه ست و کلی منو و حمید ع...
24 ارديبهشت 1390

روز زایمان و خاطره این روز ...

     دیشب رو یه کم نا آروم خوابیدم تا صبح چندین و چند بار بلند شدم زمان خیلی کند می گذشت یه کم دلشوره داشتم از اتاق عمل و درد بعد از به هوش آمدن می ترسیدم بالاخره ساعت 6 بلند شدم و یه دوش گرفتم و کم کم آماده شدم اضطرابم بیشتر شده بود وقتی حمید عزیزم باهام صحبت می کرد بیشتر با سر جوابش رو میدادم بغض عجیبی تو گلوم نشسته بود ... این حالمو دوست نداشتم تلاش می کردم آروم باشم و به اون لحظه ای که قراره اولین بار صورت کوچولوی تو رو ببینم فکر کنم ... بالاخره سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم قرار بود مامان و بابا و خاله جون هم مستقیم بیان بیمارستان ...تو راه یه کم حالم بهتر شد . از زمانی که از ماشین پیاده شدم  ب...
23 ارديبهشت 1390

اولین عکس های کوشا

خدایا کمک کن تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم, خدایا کمکم کن تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم, به من کمک کن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع آفتاب هر بام بر لبانش جاری سازم و راز عشق را در گوشش سر دهم, خداوندا او رانگه دار که من به عشق او زنده ام... پسر کوچولوی ما کوشا روز 23 اردیبهشت سال 1390 ساعت ٨:٥٠ با وزن 3210 گرم و قد 51 سانتیمتر و  دور سر  ٣٦سانتیمتر پا به دنیا و زندگی ما گذاشت و شد فرشته تکرار نشدنی زندگی مشترک ما...   و خداوند نگهبانت باد...       ...
23 ارديبهشت 1390